<$BlogRSDUrl$>

Tuesday, July 27, 2004

 

برای تو که می نویسم همه ی هیبتم ترانه است .
وقتی تو برام
تــرانـه می نویسی ،
فکر کن که من
چگونه
ســاکتم
.


Monday, July 19, 2004

 

ترانه ای تکراری ...
سماجت گرم تابستانی به روز شده را
به سمت خنکای خاطره ی پـائیــز برد
.
پـائیــزی که همیشه شره می کند
به همه ی قصد و نیت تو به عاشق پیشگی ...
هنوز هم حیف !
اگر که این پائیز هم به رسم ناشیدائی ، قرار باشد که بیاد .
...
دیگر هرگز هیچ پائیزی را
نه به دلخوشی ترانه ای تکراری
نه دستخط های چلیپائی
نه سودای دلخستگی
شکوه آیین سر به هوائی
نه ...
اصلا هیچ یک را برای انتظار آن روزهای خام هنوز نیامده نمی خواهم .
که انگار که پائیز امسال را هم زابراه انتظاری کور خواهم ماند .
باشد ، قبول ! یادم نرفته است ،
هنوز هم خوب به خاطر دارم هیچ پائیزی به ناشیدائی شگون ندارد .


Saturday, July 17, 2004

 

به مثابه ی یک زیارتنامه :

ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم
...
 

Tuesday, July 06, 2004

 

به رسم آفتاب ، از سایه می روم .
.
لت ِ چرک دیوار را چنان چسبیده ام ، انگار که مرثیه ی فرسودگی ِ آجر بهمنی های این دیوار
ارثیه ی آبا و اجدای م است تا هفت پشت آن طرف تر ...
برای تمام آدمها که دهلیزهای هزارتوی ذهنم را قرق کرده اند ،
گزاره های دردمندانه ی سرریز شدنم را چنان آواز می کنم که گوئی ...
حنجره ی بسته ام به قواره ی بغضی مبسوط ورم کرده است .
چه تعارضی دارد این گزاره ها با سرسلامتی های شنیده نشنیده ی عابرانی محو
که هر لحظه کنارم را به کناری می سپارند و ...
تنها لفظ عبور ، به آنی به جا می ماند و بس .
...
من ، گـُم ام .
هی هوای تیر ماه دامن می زند به این رفتار کهنه ام ...
این روزهای چغر ِ تابستانی را پا به راه ، نفله می کنم ،
به صرف اینکه کماکان به گزاره ای از سرریز شدنم ، بوده باشم ...
.
سستی ِ نگاهم که به سایه ی کم سن عابری رفت ، به صرافت هفده سالگی م افتادم .
زمانی که یک جفت گیره ی رنگی می بستم به موهای جعد خورده ی خرمائی م ،
به دور از چشم های مادرم گونه هام را صورتی می کردم که رنگ زندگی ِ پاگرفته به خود بگیرد .
آن وقتها هم حتی ، با هرچه سودا که در سر داشتم باز هم دلم جائی ، به جائی بند نمی شد .
ریشه ی دلخوشی هام هم به جمع کردن مخده - زیرانداز ِ مرحوم پدربزرگم بود که به رسم همیشگی ش
بی صدا نُقل رنگی لای دستمال می کرد ، زیر مخده اش می گذاشت بردارم ...
هنوز هم همان گونه ام .
گونه ام صورتی است و زندگی م پانگرفته و ریشه ی دلخوشی هام هم دور شده است .

...
آ ...
که سرم باز به این گزاره های تکراری گرم شد ، سر ِ خیابان ِ را رد کردم .
باید دوباره پس بروم ...
تا خانه چیزی نمانده است .
تنها ، همیشه این راه خانه است که نزدیک است .

This page is powered by Blogger. Isn't yours?