Friday, April 30, 2004
گیرم که فصل ،
فصل پـَر دادن قاصدک باشد ...
تقصیر دیر آمدن تو را
که به قلمدوش نازک ِ قاصدکی بی پـَر
نمی گذارم .
.
کاش تا به خاطرت باشد ...
فصل پـَر دادن قاصدک باشد ...
تقصیر دیر آمدن تو را
که به قلمدوش نازک ِ قاصدکی بی پـَر
نمی گذارم .
.

کاش تا به خاطرت باشد ...
Wednesday, April 28, 2004
این همه سال
سراغ گرفتم ای دیریافته تو را
از قـُـرُق خودم تا حاشیه ی نشئگی سراب .
به ضیافت بی بهانه ام بیا امشب .
همه جمعند :
" روشنی ، من ، گل ، آب "
تاب که نه ، طاقت نیست
می روم تا آوردن ِ ...
.
سراغ گرفتم ای دیریافته تو را
از قـُـرُق خودم تا حاشیه ی نشئگی سراب .
به ضیافت بی بهانه ام بیا امشب .
همه جمعند :
" روشنی ، من ، گل ، آب "
تاب که نه ، طاقت نیست
می روم تا آوردن ِ ...
.

Monday, April 19, 2004
" برداشت ِ ده ها هزار و نهصد و ... از سی و یکمین روز از ... "
صدا :
سروش ...
سروش شکفتن ها ...
آستانه و هنگامه ی شاید ، هر چه سروش از شکفتن ها
...
تصویر :
چیزی شبیه یک صندلی خـــالــی
که درست در آستانه ی درگاه این اتاقک خـــالــی تر
روی دوش خسته اش یک پالتوی کهنه ی خوب خاک خورده
به سنگینی هر چه تمامتر ، آویزان ِ روشنائی تیره ی یک روز است .
و حالا ،
به آرامی : حرکت ...
تبصره : که اگر حرکتی زاییده ی تصوری از این صدا و تصویر می تواند که باشد .
صدا :
سروش ...
سروش شکفتن ها ...
آستانه و هنگامه ی شاید ، هر چه سروش از شکفتن ها
...
تصویر :
چیزی شبیه یک صندلی خـــالــی
که درست در آستانه ی درگاه این اتاقک خـــالــی تر
روی دوش خسته اش یک پالتوی کهنه ی خوب خاک خورده
به سنگینی هر چه تمامتر ، آویزان ِ روشنائی تیره ی یک روز است .
و حالا ،
به آرامی : حرکت ...
تبصره : که اگر حرکتی زاییده ی تصوری از این صدا و تصویر می تواند که باشد .

Friday, April 02, 2004
شده تا حالا که حس کنی یه فرصت تازه بهت داده شده .
انگار که بخشیده شدی .
اون وقت ،
به صرافت بیفتی دستهات رو صلیب وار از ایستائی اندامت ، مایل به آسمون باز کنی
کبودی پای چشمهات نقش و نگار ِ روشنائی بگیره
کف پاهات روی معصومیت خاک نم کشیده تعبیر بشه
تا تو به سمت چهارسوق حضوری سپاس کنی
...
هنوز که به پوست نازک شده ی پاهام دست می کشم
انگار که لعاب تیمم از اون سرریز می کنه
.
.
.
انگار که بخشیده شدی .
اون وقت ،
به صرافت بیفتی دستهات رو صلیب وار از ایستائی اندامت ، مایل به آسمون باز کنی
کبودی پای چشمهات نقش و نگار ِ روشنائی بگیره
کف پاهات روی معصومیت خاک نم کشیده تعبیر بشه
تا تو به سمت چهارسوق حضوری سپاس کنی
...
هنوز که به پوست نازک شده ی پاهام دست می کشم
انگار که لعاب تیمم از اون سرریز می کنه
.
.
.
